امشب نیز،
میهمان تنهایی خویشم
میزبانم اینبار،
لب به سخن میگشاید . . . .
موش های زباله پیما،
هیچگاه به آسمان دست نتوان بُردن
شاهین باش و پُر پرواز
تیره چشمان،
نور را نخواهند دید
چشم می باش جان را . . .
اگر خواهی،
نور حقیقت جستن
فتنه گران
آوای رستگاری را
نخواهنــــد یافت
گوشِ دل می باش
گر این نغمه خواهانی
هرزه دران
عشق را نخواهند دید
یکسره عشق باش و معشوق
اگر خواهان جانی
بیداد میکند ظلمات
در این مکاره بازار
دروغین و دروغان
خشکسارِ معرفت و طریقت
یکسره جان باش
که عشق و نور
از میان صخره و خارا
خُرسند میخرامند
هر چند شکسته پای
.
.
.
.
.
باز به فنجان سرد چای رسیدم
ترک میهمانی کنم . . .
. . . . . . . .
شعر و عکس: س. ض
چهارم شهریور نود و یک
نظرات شما عزیزان: