می ترسم آنقدر به تو فکر کنم که بند دلم پاره شود و بوی تند خون بگیرم
بعد از نبودنم نیمه جسدی بماند و پر هایی به جا مانده از لاشخورها
و تو . . .
که برایم هرگز نخواهی گریست… !
نه!
دیگر ممکن نیست که با گوی های بلورینم دیوار آهنی بینمان را خراب کنم
و شمع های عطری اتاقم را برایت شعله ور نگه دارم
و با نقابی بر صورت خودم را برایت زیبا جلوه سازم …
با آتش نگاهت سوختم و دود های صورتی رنگم در خاکستر عشقمان محو شد ..
من که دیگر به هیچ گل سرخی اعتماد نمی کنم و تنها اگر(( باران )) بگوید (( دوستت دارم ))
برایش میگریم…
فصلی که من با تو ما شد فصل سبز خواهش من!
فصلی که ما بی تو من شد . . . فصل خاکستری مرگ !
نظرات شما عزیزان: