دنیای قشنگی نیست!
انسان ها مثل رود جاریند...
زلال که باشی سنگ هایت را می بینند،
برمیدارند و نشانه میروند درست به سمت خودت...
در آغوش خدا گریستم تا نوازشم کند...
پرسید:فرزندم پس آدمت کو؟
اشک هایم را پاک کردم و گفتم:در آغوش حوای دیگریست...
خیلی سخته منتظر کسی باشی ولی
اون شخص به فکر امدن نباشه...
نظرات شما عزیزان: