گلومو یه بغضی بغل کرده که
محاله بذارم پیشت بشکنه
از اول می دونستم آخر یه روز
یکی بینمونو به هم می زنه
نه اینکه غرورم اجازه نده
تو عادت نداری به اشکای من
تظاهر به بیرحمی دردآوره
خودت رو یه لحظه بذار جای من...
بیشتر حرف هایم برای نگفتن اند...
کسی نیست که روز عشق را برایم زیبا کند...
خدا کند یکی از همین روزها که خیلی هم دور نیست یک "اتفاق" که حتی خودم نمی دانم چیست رخ دهد...
من...
خیلی وقت است دلم یک "اتفاق" می خواهد...
نظرات شما عزیزان: