تنهایی...
تنهایی ، شوری اشکهایم
زخم صورتم را میسوزاند
این زخم زندگی است
که مدتها مرا همراهی میکند
دست سردی نیست
تا اشکهایم را پاک کند
ومرهم زخمم باشد
در بسته است
نگاهم به در خیره مانده است
اتاق سرد است
همه چیز سرد است
گرما ، بدنم را میسوزاند
کسی نیست خاموشم کند
ولی این بار دیگر صورتم نمیسوزد
تنم از این همه تنهایی آتش میگیرد و میسوزد
نظرات شما عزیزان: