حقیقت گو ؛ ولو خسران ببینی
محبت کن که راس دل نشینی
بسی کوشش نمادرحکم دینی
رها کن سینه را ؛ از فقر فکری
به صدر سینه بینی ؛ فکر بکری
صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | قالب وبلاگ
حقیقت گو ؛ ولو خسران ببینی
محبت کن که راس دل نشینی
بسی کوشش نمادرحکم دینی
رها کن سینه را ؛ از فقر فکری
به صدر سینه بینی ؛ فکر بکری
کاش مي شد خنده بر دنيا کنيم
کاش بودي از دل من با خبر
گريه ام ميکرد بر قلبت اثر
کاش مي شد مرهم زخمم شوي
کاش مي شد همدم عشقم شوي
کاش مي شد خواب را تعبير کرد
کاش مي شد عشق را تفسير کرد
کاش مي شد مثل باران مي شديم
کاش مي شد رعد و طوفان مي شديم
کاش مي شد عشق را بهتر شناخت
نغمه اي از عشق و از مستي نواخت
کاش مي شد عشق را معنا نمود
به امید چتر فردایت خیس بارانم هنوز
تنها شادی زندگی ام این است که هیچکس نمی داند چه اندازه غمگینم...
من چه تلخم امروز...
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده از دست کسی که
زندگی را جز با او و برای او نمیخواهی...
اعتراف ميكنم به پرستيدن خدايي پنهان در قلبم
اعتراف ميكنم به ورزيدن عشقي پنهان در قلبم
اعتراف ميكنم به زنده بودن اميدي پنهان در قلبم
اعتراف ميكنم به تابيدن نوري پنهان در قلبم
و اعتراف ميكنم به ويرانگري غمي اشكار در چشمانم
روزی آمد،گفت : بی معرفت ، سنگدل ، بی احساس
دوستت دارم
خندیدم...
فریادکشید که نخندباورکن
لبخندزدم...
... اشک هایش جاری شد
گفت به خداقسم...
دلم لرزید
زیرلب گفتم خدایا نام تورابرد
...به تواعتقاد دارد
.امروز زیرلب گفتم خدایا:مراببخش
اگر از ابتدایش باورش میکردم،نام توبه دروغ قسم خورده نمیشد...
اعتراف ميكنم به پرستيدن خدايي پنهان در قلبم
اعتراف ميكنم به ورزيدن عشقي پنهان در قلبم
اعتراف ميكنم به زنده بودن اميدي پنهان در قلبم
اعتراف ميكنم به تابيدن نوري پنهان در قلبم
و اعتراف ميكنم به ويرانگري غمي اشكار در چشمانم
اعتراف ميكنم به پرستيدن خدايي پنهان در قلبم
اعتراف ميكنم به ورزيدن عشقي پنهان در قلبم
اعتراف ميكنم به زنده بودن اميدي پنهان در قلبم
اعتراف ميكنم به تابيدن نوري پنهان در قلبم
و اعتراف ميكنم به ويرانگري غمي اشكار در چشمانم
اعتراف ميكنم به پرستيدن خدايي پنهان در قلبم
اعتراف ميكنم به ورزيدن عشقي پنهان در قلبم
اعتراف ميكنم به زنده بودن اميدي پنهان در قلبم
اعتراف ميكنم به تابيدن نوري پنهان در قلبم
و اعتراف ميكنم به ويرانگري غمي اشكار در چشمانم
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتن
از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به كجا مي روم ؟ آخر ننمايی وطنم
مانده ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا
يا چه بود است مراد وی از اين ساختنم
جان كه از عالم علوی است يقين می دانم
رخت خود باز بر آنم كه همان جا فكنم
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست
به هوای سر كويش پر و بالی بزنم
كيست در گوش كه او می شنود آوازم
يا كدام است سخن مي نهد اندر دهنم
برای "تظاهر" به دلبستگی دیگر بهانهای ندارم!
چقدر غریب و مبهم.....
چه حس مشکوکی !!!
من و او دیگر "ما" نیستیم... و من حتی دلتنگش نمیشوم
انگار تمام آن روزها کابوس شکنجهای مزمن برای روح بی قرار و سر کش من بود
مثل پرندهای فراری از قفس
احساس رهایی میکنم
حِیفـــــ !!!!!
هر بار که میخواهمــــ به سراغتــــ بیایمــــ ....
یادمـــ می افتـــد کهــــ :
دِلتنگیــــ بهانهـــــ خوبیـــــ برا تِکرارِ یک اشتباهـــ نیست
پالتو های مورد علاقه من
برین ادامه مطلبـــــــــ
خــــــُــدایــا :
اندکـــــــی نفهمی عطا کـــــــــُــن تا زندگی کـــُــنیمــ .
مــُردیم از بس فــــَـهمیدیم و بــِ روی خود نیاوُردیمــــ ...
خــودم هم قبـــول دارم کــــــــــُـهــنـــه شـــده ام
آنـــقدر کـُـهنه کــه می شــود
روی گــَرد و خـــاک تنـم یــادگــاری نـِـوشت ...
بــــــِـــــــــــنویس و بــــــــــــــــــــُــرو...
می گوید: کلمات گـــــــــــاهی بار معنایی خود را از دست می دهند ...
این روزها " دوستـــــت دارم " ها دیگر قلــــــب کســـی را به تپش وا نمیدارد !
و گونه کسی را سرخ نمیکند !
می گویـــــــــم : مشکل از دوست داشتن نیست مشکل از تکـــــــــرار است...
خدایـــــــــــــــا!!!
حواستـــــــ هـــــَـــستــــــــ ؟؟؟
صدای هــِـقـــ هـــِـقــ گریـــــه هایمــ از گلویی می آید
که تو از رگــَــــش به مَنـــ نزدیک تری ...
از خـــود و خاطراتـــتـــ مـــَـتـــرسکی ساختــَمـــ و گوشـــــه یِ اُتاقـــمــ گــُــذاشتمــــ
عطــــــــرِ تــَـنـــتــــ را همــ به رویــش زدمــــــــ ...
عینــــِ توستــــ ...... تنها فرقی که دارد این استـــ که مثلــِ تـــــُ
هر روز مــــــــــــــــــــــرا از رفــتــَنــشـــ تهدیــد نــِمیکــُــنـــَد ...
مـــُـعلـّـم هایمانـــ میدانســتــند کهـ فاصله چیستــ کهـ
در املاهایمانــــ به خــطـّــ فاصلهـ میگــُفـتــنـد :
خطــّــــ تــیــرهــــــــــــــــــــــــــ ...
آدمـــــایــــِـــ
دُنـــیایـــِــ مــَنـــــ
فـــعـــل هایی را صــــَــرفــــ میکــــُــنـَنـد
که برایشــــانــــ صــــَــرفــــ داشته باشـــــــد!!!!!!
دُخـــمل ها شیطنت هایــِــ خاصِ خودشان را دارنــــــــــــــــــــــــد ....
بـــرچـــسبـِــ هـَــرزِگیـــــ بر خنده های انانـــــــ نــــــــــــــــــزنـــــــــ ....
یـــــــــــــــاد بِــــــــــــگيــر!
اگـــه کســـي بـــِــــهــِــت گـــُـــــفـــت :
"دوسِـــــتـــــــ دارَم "
لـُـــــــــــزومـــاً بـه ايــنــــــــ مَعنــي نيستـــ
کــه کـــَــــسِ ديگـــه اي را
دوسـتـــ نــــــَــدارد ...
هر بلایی که سرمان می اید میگویند ناراحتـــ نباشیــــد
خـُــدا جایــِــ حق نشسته استــــــــــ ...
خــُــدایا میشــَــود کمی آنطـــرف تر بنشینیـــــ
حق جایـِـــ خودشــــ بنشیند؟؟؟؟؟
تـــــــــــــقدیم به دوستـــ مهربونمــــ "پانیــــذ"
چِشمانـــ قشنگــ تو حروف را بیــ استفاده میکُنـــنـــــد ،کافیـــ استـــ
نگــــاه کُنی تا الفبای عشق به ترتیب زمزمه شونـــــــــد
همه روز روز توست ....
ایامتـــــ مُبارکـــــــــــــــــ ...
ســـــیلام دوستــــ جونیام....
من اومــــدم....به ما خیــــــــــــــــــــــــــلی خوشـــــ گُذشتـــ ...
با همهـــ ی سختی هاییـــ که داشت عالی بود....
این خیــــــــــــــــلی خوبه که حســــ کُنی هر جایِ دنیا باشی یه دوستـــ داری... ومن این حس رو بار دیگـــر تجربه
کردم...
منظورم اینه که بری اردو و بین اون همه جمعیت که نمیشناسیش بهتـــــــــــــــــــــــرین و صمـــــــــیمیـــ ترین دوستت
کنارت باشهــــ ....
این حس اونقدر شیرینه که من حتی اُمیـــد وارم دُشمنام هم تجربش کُنه...
باور کردن دروغهايت را پاي حماقتم ننويســـ ...
من دوست دارمـــ دنيا جاي بهتريـــ باشد ...
حتيـــ با خيالاتـــ خامـــ !!!!!
به منـــ میگن یه نِویسندهـــ یـــِ عالی...
ما (من و دوستام) الانم اردوییم ....جاتون خالی...
البته مطلب ها قبل از رفتن (ثبتــــِ موقتـــ) شدهــ اند...
وقتی تمام احساس دلتنگیت را
با یک " به من چه "
پاسخ میگیری...
"به کسی چه" که چقدر تنهایی....
الان که این پست رو میخونین من و دوستام تو اردوییم و داریم کیف میکنیم...
بیـــــــزارم از افرادی که صدای عـــــرعـــــرِ خود را نمی شنوند
درحالیکه گوش های تو را دراز میبینند...
در دسترســ بودَنتــ دیگر برایم ارزش نـَــدارد ….
اکنونــ نهـــ مشترکــ هستیــ ؛
نـــهــ مــــورِد نـَـظـــر … !!!
مَنــــبَعــ : پَــــریشـــونیــ
بوسه یعنی وصل شیرین دولب
بوسه یعنی عشق دراعماق شب
بوسه یعنی مستی ازمشروب عشق
بوسه یعنی آتش وگرمای تب
بوسه یعنی لذت ازلدادگی
لذت ازشب/لذت ازدیوانگی
بوسه یعنی حس خوب طعم عشق
طعم شیرینی به رنگ سادگی
بوسه آغازی برای ماشدن
لحظه ای بادلبری تنهاشدن
بوسه آتش میزندبرجسم وجان
بوسه یعنی عشق من بامن بمان
بوسه یعنی شادی وشورونشاط
بوسه یعنی عشق خالی ازگناه
بوسه یعنی قلب توازان من
بوسه یعنی توهمیشه مال من...
بوسه یعنی وصل شیرین دولب
بوسه یعنی عشق دراعماق شب
بوسه یعنی مستی ازمشروب عشق
بوسه یعنی آتش وگرمای تب
بوسه یعنی لذت ازلدادگی
لذت ازشب/لذت ازدیوانگی
بوسه یعنی حس خوب طعم عشق
طعم شیرینی به رنگ سادگی
بوسه آغازی برای ماشدن
لحظه ای بادلبری تنهاشدن
بوسه آتش میزندبرجسم وجان
بوسه یعنی عشق من بامن بمان
بوسه یعنی شادی وشورونشاط
بوسه یعنی عشق خالی ازگناه
بوسه یعنی قلب توازان من
بوسه یعنی توهمیشه مال من...
شبـــــــیه مه شده بـــــــــودی
نه میــــــــشد در آغوشت گرفــــــت
و نه آنســـــــــــوی تو را دیـــــــد
تنـــــــــــــها میشد در تـــــو گم شد
که شـــــــدم
هوا گرفته تو اسمون نیست دیگه حتی یه ستاره
برام مهم نیست هوای من حال و هوای تو رو داره
عمق گرفته کوچه اگر چه کوچه ی باریکی باشه
قشنگه وقتی چتری که بالا سرمونه می گی باشه
اسمون باز باشه یا که بگیره
روز روشن باشه یا شب تیره
می خواد افتاب باشه یا که بباره
تو که با من باشی فرقی نداره
همیشه تنگ غروب بی تو دلگیره
اسمون کاره ای نیست دل من گیره
حالا که پیش تو ام پر از حس خوب
اسمون چشمای توست از طلوع تا غروب
ای سیستان در خاطره توئیدیگران فراموشن بگزار در گوشت بگویم می خاهمت
این خلاصه ی حرفهای عاشقانه ی دنیاست
روزی مجنون از سجاده شخصی عبور می کرد...
شخص گفت:مردک در حال راز ونیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی؟؟؟؟
مجنون لبخندی زد و گفت :عاشق لیلی بودم و تو را ندیدم !!!
تو عاشق خدایی و مرا دیدی...؟؟!!!
$رفاقت ماجرا است و جدایی یک قانون پس به این ماجرا دل نبند که قانون همیشه اجرامیشه..
$زندگی یه پل قدیمیه به این فکر نکن که اگه تنها ازش بگذری دیر تر خراب میشه به این فکر کن که اگه افتادی یکی باشه دستت رو بگیره...
$مهربانی را وقتی دیدم که کودکی خورشید را در دفتر نقاشیش سیاه کشید تا تا پدر کارگرش زیر نور افتاب نسوزد...
$دست بر شانه ام میزنی تا تنهایی ام را بتکانی.به چه می اندیشی تکاندن برف از روی شانه ی ادم برفی؟؟؟
$شال وکلاه میبافم با خیالت تا در سرمای نبودت یخ نبندم..