nedajoon

صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | قالب وبلاگ
دانی از زندگی چه می خواهم؟
من تو باشم تو پای تا سر تو
زندگی گر هزارباره بود
بار دیگر تو بار دیگرتو...
آدما نباس دوست پیدا کنن
چون وقتی میرن
وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی
وقتی نمیتونی درد و دل کنی
یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی
و همه دوستی خلاصه میشه تو عکسهات و خاطراتت
هی بغض تو گلوت گیر میکنه
خفه ات میکنه
آدما باس همیشه تنها بمونن
به جای اینکه به سکوت افراد توجه کنیم،
فقط به فریادشون میرسیم.
بیاید دیگه دیر نرسیم.
مهم نيست ڪه ديگر بآشـے یآ نه...
مهم نیست ڪه دیگر دوسم دآشته بآشـے یآ نه
مهم نیست ڪه دیگر مرآ به خآطر بیآورے یآ نه
مهم نیست ڪه دیگر تورآ بآ دیگرے میبینم یآ نه
مهم اینست ڪه زمآنے که تنهآ میشوے ....
زمــآنـے ڪه دلت گرفت چگونه و با چه رویـے
سر به آسماטּ بلند میڪنـے و میگویـے :
خدآیا مـטּ ڪه گنآهـے نڪردم ... پس چه شد
بـرای بدســـت آوردنـت نمـی جنگـم ..
بـه تکــدی قلبــت هــم نمی آیـم ..
دوســتت دارم،فــارغ از داشــتنت ...
ﻏــــﻢ ﺍﻧـﮕﯿـــــﺰ ﺍﺳـﺖ ﺍﮔـــﺮ ﺗـــﻮ را ﻧـﺨـــﻮﺍﻫـــﺪ؛
ﻣﺴـــﺨـﺮﻩ ﺍﺳــﺖ ﺍﮔـــﺮ ﻧﻔﻬﻤــــﯽ؛
ﺍﺣــﻤﻘـــﺎﻧـــﻪ ﺍﺳــﺖ ﺍﮔــــﺮ ﺍﺻــﺮﺍﺭ ﮐـﻨـــﯽ....
خدایا میشود سرم را بگذارم روی پاهایت
چشمهایم را ببندم
تو دست بکشی روی موهایم و من آروم بخوابم...
فقط خدایا یک چیز تا خوابم نبرده
خیلی خسته ام...
بیدارم نکن
بـــــــــاران
…
بهانــــــــــه ای بود
…
که زیر چتــــــــــر من ،
تا انتهای کــــــــــــــــــــــــــوچه بیایــــــــــــی
کـــــــــاش
…
نه کــــــــــــــوچه انتهایی داشت
…
وَ
نه بــــــــــاران بند می آمــــد
عقربه ها کلافه ام کرده اند !
روزهای بی تودر آغوش هم بی تحرک می مانند ..
روزهای با تواز یکدیگر فرار می کنند ..!!
من از حرارت چشمانت یخ می زنم ..
و از سرمای نگاهت آتش می گیرم ..
مردانگی های تو فیزیک را هم نابود می کند،
مرا که دیگر هیچ ...!!
روزگارجاده ای بودم
جاده ای غرق تردد
جاده ای که ازرفت وآمدلحظه ای خالی نبود
من که بسیاری ازدوستان رابه آبادی رساندم
عاقبت من ماندم وتنهایی خود
سهم من از دوري
تو چيزي جز دلتنگي به اندازه درياها ،
نگاهي تاريك همچون شب هاي بدون مهتاب
و لحظه هايي كه ثانيه به ثانيه ميگذرند نيست .
پس اي ..... بشنو صداي دلتنگي مرا
نمي دانم چرا رفتي؟
نمي دانم چرا ، شايد خطا كردم
و تو بي آن كه فكر غربت چشمان من باشي
نمي دانم كجا ، تا كي ، براي چه ،
ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
اگر حرفهای دلم بی اگر بود
اگر فرصت چشم من بیشتر بود
اگر می توانستم از خاک
یک دسته لبخند پرپر بچینم
تو را می توانستم
ای دور
از دور
یک بار دیگر ببینم!
کاش..
اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره” ؟
و تو جواب میدی خوبم…
کسی باشه محکم بغلت کنه و آروم توی گوشت بگه میدونم خوب نیستی…!