صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | قالب وبلاگ
یک گل نصیبم از دو لب غنچه فام کن
یا پاسخ سلام بگو یا سلام کن
ای آفتاب خانه حیدر مکن غروب
این سایه را تو بر سرمن مستدام کن
پیوسته نبض من به دو پلک توبسته است
بر من تمام من نگهی را تمام کن
تا آیدم صدای خدای علی به گوش
یک بار با صدای گرفته صدام کن
از سرو قدشکسته نخواهدکسی خرام
ای قامتت قیامت من کم قیام کن
در های خلد بر رخ من باز می کنی
از مهر همره دو لبت یک کلام کن
این کعبه بازویش حجرالاسودعلیست
زینب بیا و با حجرم استلام کن
“علی انسانی”
………………………………………….
نیمه شب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانهها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر، روان
وز پی آن هفت تن، هفت آسمان
این طرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طرف احمد به استقبال او
ظاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی
امشب ای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب
دو عزیز فاطمه همراهشان
مشعل سوزانشان از آهشان
ابرها گریند بر حال علی
میرود در خاک آمال علی
چشم، نور از دست داده، پا، رمق
اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق
دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت
مُردهای تابوت، روی دوش داشت
آه، سرد و بغض، پنهان در گلوی
بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی
آه آه ای همرهان، آهستهتر
میبرید اسرار را، سر بستهتر
این تنِ آزرده باشد جان من
جان فدایش، او شده قربان من
همرهان، این لیلهی قدر من است
من هلال از داغ و این بدر من است
اشک من زین گل، شده گلفامتر
هستیام را میبرید، آرامتر
وسعت اشکم به چشم ابر نیست
چارهای غیر از نماز صبر نیست
چشم من از چرخ، پُر کوکبترست
بعد از امشب روزم از شب، شبترست
زین گل من باغ رضوان نفحه داشت
مصحف من بود و هجده صفحه داشت
مرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان، همراه او خاکم کنید
آن روز که رفتم به خواب
یک نفر کرد دلم را صدا
که چرا اینگونه زرد و پریشان شده ای
پس چرا هوای دلت ابری شده است
بر چه می باری ای دل آشفته
تو فقط در خوابی
چشم دلت را باز کن و ببین
که دگر رنگ شده است این دنیا
من نمی دانم که هنوزم خوابم
یا که بیدارم و خود را زده ام به خواب
" بازی زندگی "
عدسی وقت پختن ، از ماشی ..... روی بپیچید و گفت این چه کسی است
ماش خندید و گفت غره مشو ..... زآنکه چون من فزون و چون تو بسی است
هر چه را میپزند ، خواهد پخت ..... چه تفاوت که ماش یا عدسی است
جز تو در دیگ، هر چه ریخته اند ..... تو گمان میکنی که خار و خسی است
زحمت من برای مقصودی است ..... جست و خیز تو بهر ملتمسی است
کارگر هر که هست محترمست ..... هر کسی در دیار خویش کسی است
فرصت از دست میرود ، هشتار ..... عمر چون کاروان بی جرسی است
هر پری را هوای پروازی است ..... گر پر باز و گر پر مگسی است
جز حقیقت ، هر آنچه میگوییم ..... هایهویی و بازی و هوسی است
چه توان کرد ! اندرین دریا ..... دست و پا میزنیم تا نفسی است
نه تو را بر فراز ، نیرویی است ..... نه مرا بر خلاص ، دسترسی است
همه را بار بر نهند به پشت ..... کس نپرسد که فاره یا فرسی است
گر که طاووس یا که گنجشکی
عاقبت رمز دامی و قفسی است