" بازی زندگی "
عدسی وقت پختن ، از ماشی ..... روی بپیچید و گفت این چه کسی است
ماش خندید و گفت غره مشو ..... زآنکه چون من فزون و چون تو بسی است
هر چه را میپزند ، خواهد پخت ..... چه تفاوت که ماش یا عدسی است
جز تو در دیگ، هر چه ریخته اند ..... تو گمان میکنی که خار و خسی است
زحمت من برای مقصودی است ..... جست و خیز تو بهر ملتمسی است
کارگر هر که هست محترمست ..... هر کسی در دیار خویش کسی است
فرصت از دست میرود ، هشتار ..... عمر چون کاروان بی جرسی است
هر پری را هوای پروازی است ..... گر پر باز و گر پر مگسی است
جز حقیقت ، هر آنچه میگوییم ..... هایهویی و بازی و هوسی است
چه توان کرد ! اندرین دریا ..... دست و پا میزنیم تا نفسی است
نه تو را بر فراز ، نیرویی است ..... نه مرا بر خلاص ، دسترسی است
همه را بار بر نهند به پشت ..... کس نپرسد که فاره یا فرسی است
گر که طاووس یا که گنجشکی
عاقبت رمز دامی و قفسی است
نظرات شما عزیزان: